نجف دریابندری؛ کسی که بیش از یک آدم بود
به گزارش انجمن گیگابلاگ، خبرنگاران: نجف دریابندری نویسنده و مترجم مطرح معاصر امروز در سن 91 سالگی درگذشت. سهراب دریابندری فرزند نجف دریابندی مترجم پیشکسوت در صفحه شخصی خود با اعلام این خبر نوشت: نجف دریابندری بندری، پس از بیماری طولانی درگذشت.
ترجمه برخی از آثار ارنست همینگوی، نظیر کتاب وداع با اسلحه از جمله شاهکار های او است. دریابندری به مناسبت ترجمه آثار ادبی آمریکایی جایزه تورنتون وایلدر را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. ترجمه پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران، رگتایم و بیلی باتگیت ادگار لورنس دکتروف، یک گل سرخ برای امیلی و گور به گور ویلیام فاکنر و تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل و … اشاره کرد. مجموعه فعالیت های نجف دریابندری چنان وسیع است که از ادبیات، فلسفه تا مستطاب آشپزی را در بر می گیرد و گه گاه گوشه چشمی نیز به طنز نشان می دهد.
گزارشی که در ادامه می خوانید مربوط به دیدار سیروس علی نژاد منتقد ادبی با ایشان در سال 2014 میلادی است که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود:
چند سال پیش که هنوز هوش و حواسش بجا بود و حافظه اش کار می کرد، روز های آدینه برای دوستانی که هر آدینه به دیدارش می رفتند و می فرایند، حکایات بامزه و طنز آمیز می گفت و محفل خود را گرم نگاه می داشت.
مثلا یک روز تعریف می کرد که خان بختیاری رفته بود بوشهر پیش خان دشستان. خان دشستان برای اینکه به خان بختیاری احترام زیادی بگذارد او را برای گشت و گذار به شیراز برده بود. هنگام دیدار از شهر، گذارشان به بازار شیراز افتاد که ثروت بی حساب و کالا های متنوعش زیر نور چراغ ها و چلچراغ ها عرضه می شد. خان بختیاری که از دیدن آن همه ثروت چشمانش گرد شده بود گفت: و پیل چاره اش نیبو، الا به غارت. (پول چاره اش نیست، تنها راه غارت است) و شروع کرد همان قهقهه های همیشگی را سردادن.
اما حالا دیگر از آن محفل گرم که او نقل مجلسش بود خبری نیست. دیگر هوش و حواس بجایی نمانده، حافظه اش از کار افتاده، حرفی برای گفتن ندارد. روز های آدینه ساکت و آرام بر مبلی می نشیند و، چون گوشش هم سنگین شده بی اعتنا به سخن پردازی های مجلس سرش را در کتابی فرو می برد و در میان جمع با خود تنها می نشیند.
حافظه اش در واقع از دست رفته است. دو سه سال پیش که علی یار گنجه قصد داشت فیلم مستندی از او تهیه کند با هم به قصد مصاحبه به خانه اش رفتیم. ایرج پارسی نژاد هم بود. تصور می کردیم همۀ آنچه را می خواهیم ضبط کنیم در عرض نیم ساعت انجام خواهیم داد. اما حافظه اش چندان ویران شده بود که انگار او نبود که آن همه راجع به خودش و دیگران می گفت. دو ساعت کوشش ما حاصلی نداد و بساط بی حاصل را برچیدیم.
این فراموشی بیشتر مرده ریگ سکته های مغزی پی در پی اوست که این بار هم او را راهی بیمارستان کرده، اما پیش از این ها او مرد سخن ساز و طنز پردازی بود که در حکایت کردن داستان ها و نکته های بامزه از همگنان پیشی می جست و محفلی شیرین تر از محفل او کمتر پیدا می شد؛ چنانکه نثری شیرین تر و زیباتر از نثر او کم پیدا می شود.
اینکه دریابندری آدم خود ساخته ای است که هرچه آموخته نزد خود آموخته، اینکه نثرش بی مانند است، و اینکه ترجمه هایش یکتا و عالی است، اینکه نوشته هایش حلوای انگشت پیچ است، و اینکه ... را به گمانم امروز دیگر همه می دانند. من در اینجا سعی خواهم کرد به وجهی از شخصیت او بپردازم که کمتر دربارۀ آن ها گفته یا نوشته شده است.
به گمان من دریابندری فقط مترجم نیست، نویسنده است. از قضا بیشتر نویسنده است تا مترجم. به همین جهت ترجمه هایش چنین جاندار و ماندگار از کار در آمده است. اما هنر نجف در نوشتن بیشتر در مقدمه ها و گفتگوهایش بروز کرده است. او برای هر کتابی که ترجمه کرده - از وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا گرفته تا تاریخ فلسفۀ غرب - مقدمه ای نوشته که آن مقدمه راهگشای خوانندگان آثار اوست.
اما حرف در این است که در این مقدمه ها دانش و بینش او از یک سو و جلادت نثر او از سوی دیگر به کمال ظاهر شده است. البته همین حالت در جدال های قلمی او هم که خیلی زیاد نیست بروز کرده است. اما اهمیت مقدمه ها در این است که او همچنانکه در درد بی خویشتنی تمام مطالعات فلسفی خود را یکجا در کتابی می ریزد و تحویل خواننده می دهد، در این مقدمه ها هم دربارۀ اهمیت نویسنده ای که اثر یا آثاری از او را ترجمه کرده یا دربارۀ اهمیت کتابی که به فارسی برگردانده با خواننده سخن می گوید. این کار، خود به مثابه یک کار تحقیقی است که علاوه بر زحمت ترجمه از سوی او اجرا شده است.
برای مثال مقدمه ای که او بر وداع با اسلحه همینگوی نوشته اهمیت نویسندۀ آمریکایی را به کمال نشان می دهد و بعدتر زمانی که ارنست همینگوی، یک دور تمام را به عنوان مقدمۀ ترجمه پیرمرد و دریا نوشت آن بحث را تکمیل و تمام کرد. می دانیم که بعد ها ناشر زیرکی تمام این مقدمه ها را جمع آوری و در کتابی با عنوان از این لحاظ یکجا تقدیم خوانندگان کرد.
جای دیگری که هنر نوشتن دریابندری به کمال بروز کرده به گمانم در گفتگو های اوست. شیوۀ او در این گفتگو ها آن بود که پس از انجام گفتگو و حتا تنظیم آن از سوی گفتگو کننده، متن گفتگو را می گرفت و آن را دوباره نویسی می کرد و در این دوباره نویسی هنر خود را به نمایش می گذاشت. چنانکه در نوشتن پاره ای از گفتگو های کتاب امروز که از سوی انتشارات فرانکلین منتشر می شد و به گمانم مجموعا شش هفت شماره بیشتر در نیامد او توانایی خود را بروز داده است.
من اول بار در مجلۀ آدینه بود که متوجه این توانایی شدم. ما در آدینه با اشخاص برجسته گفتگو می کردیم یا گفتگو های خوبی را که توسط دیگران اجرا شده بود منتشر می کردیم. چنانکه گفتگوی درخشان محمد محمد علی را با شاملو با عنوان من اینجایی هستم، چراغم در این خانه می سوزد منتشر کردیم.
وقتی با دریابندری به گفتگو نشستیم و گفتگو را جمع و جور و تنظیم کردیم (گفتگو توسط من و فرج سرکوهی انجام شد) آن را نزد دریابندری بردم تا اصلاحات خود را وارد کند. این رسم ما بود که گفتگو را پیش از انتشار به گفتگو شونده نشان بدهیم تا هر اصلاحی را که لازم باشد در آن به عمل آورد. همین کار را با دکتر خانلری هم کردیم که اولین گفتگوی جاندار آدینه به حساب می آمد. اما خانلری تقریبا در گفتگو دستی نبرد. تنها کلماتی را عوض کرد. حتا گفت که شما حرف های مرا بهتر از من نوشته اید.
اصلاحات خانلری تنها یک جلسه طول کشید یا در واقع به اندازۀ یک دور خواندن؛ بنابراین وقتی از نزد او بیرون آمدم گفتگو در مشت من بود. اما در مورد دریابندری این جور نشد. گفت متن پیش من باشد دو سه روز دیگر پس می دهم. چند روز بعد برای دریافت آن به منزلش رفتم.
گفتگو را که دستم داد یکه خوردم. چون او آن را از اول تا آخر به خط و انشای خود با یک اتوماتیک آبی و بر روی کاغذ های کاهی بازنویسی کرده بود. انتظار من این بود که گفتگو کننده صرفا اصلاحات خود را در نوشتۀ ما وارد کند. نه آنکه گفتگو را زیر و رو کند و از نو بنویسد.
از راست: منوچهر انور، نجف دریابندری، سیروس علی نژاد، صفدر تقی زاده
تا آن زمان، یعنی تا پیش از انتشار آدینه ما حتا از این کار ابا داشتیم که گفتگو را پس از تنظیم به گفتگو کننده نشان بدهیم. چون خیال می کردیم در گفتگو دست می برد و دیگر آن نخواهد بود که ما دوست داریم. در واقع در کار ما هنگام انجام گفتگو یک جور مچ گیری و حرف کشیدن نهفته بود که نمی خواستیم با نشان دادن آن به گفتگو کننده از بین برود. این چیزی بود که در دانشکده یاد گرفته بودم، اما تجربه بر من ثابت کرد که روش درستی نیست.
در گفتگو آنچه مهم است مچ گیری های روزنامه نگاران نیست مگر در موارد سیاسی.
مهمتر آن است که گفتگو هرچه پر مغزتر به دست خواننده برسد. وقتی از خانۀ نجف بیرون آمدم تصمیم اولیۀ من این بود که اصلا آن را کنار بگذارم و منتشر نکنم، اما وقتی آن را خواندم با متنی روبرو شدم که مانند آن را ندیده بودم. گفتگو معماری دیگری پیدا کرده بود. نوشته یا تنظیم دریابندری بسیار بهتر از نوشته و تنظیم ما از کار درآمده بود.
در متن گفتگو یک جور جلدی و چابکی دویده بود که در تنظیم ما وجود نداشت. نثرش هم چست و چالاک و جوان و سرزنده درآمده بود. فکر کردم تصمیم من برای منتشر نکردن آن اشتباه است. اگر این نوشته بهتر از نوشتۀ ماست چرا نباید منتشر شود؟ صرفا برای اینکه دریابندری تنظیم ما را نپسندیده و خود آن را تنظیم کرده است؟ جواب ها کمابیش همان ها بود که در حین گفتگو مطرح شده بود، اما به نحو زیباتری گسترش یافته بود. جواب ها برخلاف زمان انجام گفتگو و همچنین تنظیم ما، به موقع و در جای مناسب و پیش از آنکه خواننده خسته شود، شکسته شده بود و سوال در آن دویده بود.
سوال هایی که هیچ به متن یا محتوای گفتگو لطمه نمی زد فقط آن را شاداب تر می کرد و به گفتگو حالت زنده تری می داد. برای آنکه خود را قانع کنم که این گفتگو با وجود دوباره نویسی دریابندری باید چاپ شود، از خودم پرسیدم مگر گفتگوی شاملو را محمد محمدعلی همین جور شسته رفته و پس از آنکه به شاملو نشان داده بود تحویل ما نداد؟
یا گفتگوی دولت آبادی را که فریدون فریاد و امیر حسن چهل تن انجام داده بودند؟ فرقش چیست؟ جز این است که آن ها به دست دیگر دوستان اجرا شده بود و این یکی به دست ما؟ بدین سان، قضیه طرز عمل دریابندری که ظاهرا برخورنده بود، برای من حل شد و بعد هم دیگر دوستان تحریریه که اعتراض می کردند برایشان حل شد. ولی در این کار من با شگرد تازه ای در نوشتن گفتگو آشنا شدم که پیش از آن نمی شناختم. ندیده بودم.
این تجربه را بهر آن نقل کردم که هنر و توانایی دریابندری را در نوشتن نشان دهم. همان توانایی و هنری که در نوشتن مقدمه های آثار او نیز به چشم می آید. یا در نوشتن جدال های قلمی اش مثلا با عباس میلانی و منوچهر صفا در نقد آگاه.
بعد ها دیدم که دریابندری همین کار را با همۀ گفتگو های خود می کند و گویا پیش از آن هم وقتی کریم امامی کتاب امروز را در انتشارات فرانکلین منتشر می کرد، در آنجا همین روش مرضیه را داشت. کتاب یک گفتگو را که حاصل گفتگوی ناصر حریری با دریابندری است که خواندم، دیدم سراسر آن گفتگو بازنویسی شدۀ آقای دریابندری است. به همین جهت است که آن کتاب در بین گفتگو هایی که در سی سال اخیر منشتر شده اند به لحاظ فن گفتگو و هنر نوشتن یگانه است.
دریابندری همین کار را با گفتگوی خود با موحدی ساوجی هم انجام داد و من خود شاهد دوباره نویسی دریابندری برای آن گفتگو بودم، اما این کار برخلاف کار ناصر حریری، خیلی خوب از کار در نیامد. چون زمانی که دریابندری با ناصر حریری گفتگو می کرد هنوز توانا و نیرومند بود و دستش مانند ذهنش جلد و چابک حرکت می کرد، اما در زمان گفتگوی بعدی دیگر آن توانایی پیشین را نداشت. یا دست کم حوصله اش را نداشت.
دریابندری - چنانکه گفتم - چنین هنری را در نوشتن مقدمه های خود نیز به کار گرفته است. نمونۀ درخشان آن مقدمه ای است که بر چنین کنند بزرگان نوشته است. سراسر این نوشته مانند شربت شیرین و گواراست و توانایی او را در طنز نویسی نشان می دهد. این مقدمه ای است که ماندگار شده است و اهل کتاب دست کم یک جملۀ آن را اگر نه به همان شکل که دریابندری نوشته، دست کم مضمون آن را از برند: ... از هنر های شاملو یکی هم این است که می تواند هر مجلۀ تعطیلی را دائر و هر مجله دائری را تعطیل کند ...
خود او در مقدمه ای که بر پیرمرد و دریا نوشته از قول ازرا پاوند آورده است که نوشتۀ خوب خبری است که خبر می ماند. مقدمۀ دریابندری بر وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا و دیگر آثارش، مخصوصا چنین کنند بزرگان از همین دست است.
مرد خودساخته
دریابندری مرد خودساخته ای است. او درس خواندۀ دانشگاه نیست. هر آنچه آموخته از زندگی و تجربه های خود آموخته است. محمد علی موحد در مجلس بزرگداشت او به نکتۀ درستی اشاره کرد که: نجف آدمی است خود آموخته، خود استاد خود بوده، خود کشته و خود درویده.
معصومی همدانی هم در همان مجلس از خود ساختگی دریابندری سخن به میان آورد و نتیجه گرفت که کار او اصالتی دارد که تقلید ناپذیر است. آدمی که پشت ِ کارش زندگی اش باشد کیفیتی در کارش هست که در کار آدم کتابی ِ مدرسی دانشگاهی نیست.
این سخن معصومی همدانی مرا به این فکر می اندازد که سرمشق دریابندری نویسندۀ نامدار آمریکایی، ارنست همینگ وی بود که هر چه آموخته بود از زندگی و تجربه های خود آموخته بود و دریابندری از جوانی با کار های او آشنا شد و به ترجمه آن ها روی آورد. خود او در مقدمه ای بر وداع با اسلحه نوشته می گوید: سبک همینگوی به وجود آمد، اما مکتب همینگوی به وجود نیامد. زیرا از میان گروه کثیری که در اروپا و آمریکا به تقلید او پرداختند - و می توان گفت که پس از ظهور همینگوی کمتر نویسنده ای از تأثیر او برکنار ماند - هیچ کدام راز اصلی کار همینگوی را تماما درنیافتند.
در واقع نجف دریابندری هم از جمله کسانی است که راز کار او را کسی در نیافت.
انگلیسی را نزد خود آموخت، ولی از بنام ترین مترجمان ایران شد؛ دانشگاه نرفت، اما بهترین نقد ها را نوشت؛ به شیوۀ کلاسیک درس نخواند، اما در مقدمه هایی که بر آثار خود نوشت بهترین معرفی ها را از نویسندگان معروف ارائه داد.
نثر دریابندری هم به اندازۀ جلادت او در نوشتن جای بحث و گفتگو دارد، همچنان که نقد های او، همچنان که محفل او و همچنان که شخصیت او و اصالت کارهایش. اما مطلب و نوشته ای که در سایتی منتشر می شود یک قالب بلند را بر نمی تابد. شاید وقتی دیگر باید دربارۀ آن ها نوشت.
حالا شصت سالی می شود که دریابندری در عرصۀ فرهنگ ایران حضور دارد؛ گاه به عنوان سردبیر انتشارات فرانکلین، چندی در مقام سر ویراستار دوبلاژ فیلم های کانال دو تلویزیون در رژیم گذشته، گاه به عنوان ویراستار و نویسندۀ نشریاتی مانند کتاب امروز و نقد آگاه، گاه در مقام طنز نویس، گاه در مقام نویسندۀ نقد کتاب و نقاشی و بیشتر در مقام اصلی خود به عنوان مترجم. اینگرید برگمن دربارۀ همینگوی گفته بود او بیش از یک آدم است، او یک نحوۀ زندگی است. در واقع نجف دریابندری هم بیش از یک آدم است.
اما نجف سال های اخیر دیگر آن نجف سابق نیست. گاهی می پرسم چه می نویسی؟ می گوید هیچ! سکته های پی در پی مغزی او را از توش و توان انداخته است. فراموشی ضربه ای به او وارد کرده که اغلب چیز ها را به یاد نمی آورد. کسی که به گفتۀ صفدر تقی زاده قصاید بلند زبان فارسی را از بر بود از به یاد آوردن حرف های دیروز خود عاجز شده است. از همه هوش و حواس او که شهرۀ شهر بود تنها دو چشم با هوش برایش مانده است. گوش هایش سنگین، ذهنش کند و زبانش که زمانی در زبان آوری یکتا بود الکن شده است. حالا هر از چندی باید او را بر تخت بیمارستان دید. چنان که شنبه 24 آبان در بیمارستان ایران مهر دیدیم.
مثل پیرمردی که از نبرد با دریا بازگشته باشد، قوی بنیه، درشت اندام و خوش سیما بر تخت غنوده بود، و با دیدن دوستانی که بر درگاه اتاق ظاهر می شدند، دستی تکان می داد. این علامت این بود که حرف نمی تواند بزند. البته این اواخر او حرف چندانی هم نمی زد. روز های آدینه که دوستان به دیدارش می فرایند در مجلس می نشست و با نگاهش حاضران را سیر می کرد یا سرش را در کتابی فرو می برد و در فکر شنیدن بحث های دیگران نبود. اما حضور خاموشش همچنان مجلس را برپا می داشت. آیا از این پس هم برپا خواهد داشت؟
منبع: BBC
منبع: برترین ها